اندیشکده مطالعات راهبردی شاخص اندیشه

شاخصی برای اندیشه انقلاب اسلامی

خاطره‌ای عجیب از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری

  • ۳۶

 

خاطرهای عجیب از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری

یکی از خاطرات عجیبی که از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل شده و به نوعی در فهم تاریخ حوزه علمیه قم جالب توجه است، خاطره ایشان از مرحوم ملا فتحعلی سلطان آبادی است. نقل مشهور این خاطره که در سایت‌ها وجود دارد این است  که در ادامه چند حاشیه در این باره آورده شده است.

«علامه سید حسن امین، به نقل از سید حسن فرید گلپایگانی و وی از استادش حاج شیخ، واقعه‌ای در برخورد با یکی از علما نقل می‌کند که بسیار عبرت‌آموز است:

«در حجره یکی از مدارس عتبات عالیات، در خدمتِ میرزای کوچک … نشسته بودم. مرحوم حاج شیخ فضل الله نوریِ شهید هم، با چند تن دیگر افتخار حضور داشتند. ناگاه مردی ژولیده از راه رسید که به جای عمامه، دستمال سفیدی بر سر پیچیده بود …

میرزا از جای جَست و به تازه‌ وارد، آن چنان احترام گذاشت و تواضع کرد.

تازه‌وارد از من مسأله پرسید، من از فرط سادگیِ سوال، جوابی ندادم و اعتنایی نکردم. زیرا با خود گمان می‌کردم که این شخص، فال‌گیر و کف‌بین است و حالا می‌خواهد با این پرسش، علمیت مرا هم آزمایش کند.

نگاهی به او کردم، نگه کردن عاقل اندر سفیه و لب فرو بستم. اما میرزا به خشم در من نگریست و خود، بلافاصله در پاسخ پرسش آن مرد عجیب و غریب، فرمود: علما چنین می‌گویند. آن‌گاه آن فرد ناشناخته، دوباره متوجه من شد و خطاب به من گفت:

«بیرق تشیع را در قم بر دوش حاج شیخ عبدالکریم یزدی نامی می‌گذارند، نکند تو باشی»

اهل مجلس، همه، به گونه ابهام‌آمیز، در من نگریستند. آن زمان آن مرد ژولیده از جای برخاست و عازم رفتن شد. میرزا، متواضعانه کفش‌های آن مرد را جفت کرد. او را به تمام و کمال بدرقه فرمود، برگشت.

آن گاه با من بسیار تغیّر کرد و از سوء ادب من بسیار آشفته شده بود.

من پرسیدم: مگر ایشان که بودند.

میرزا فرمودند: آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی.»

فرید اراکی ادامه می دهد: سخن مرحوم حاج شیخ که به اینجا رسید، آقا میرزا مهدی [بروجردی] گفت: آقا! قم بیست و چهار فرسنگ در بیست و چهار فرسنگ است، اراک تا قم بیست و یک فرسنگ بیش نیست. شما سه فرسنگ آن سوتر از اراک هم که باشید، هنوز در محدوده قم تشریف دارید و بحمدالله بیرق اسلام را بر دوش می کشید. پس همین طور است. شما پرچمدار تشیع شده‌اید و پیش بینی آخوند ملافتحعلی درست از کار درآمده است. حاج شیخ برآشفت و به او گفت: نادان خود تویی، به این حرفها امر بر من مشتبه نمی شود. من الان در اراک، ملای درجه دوم‌ام. چطور پرچمدار اسلام برای تمام شیعه می توانم باشم».

[کیهان اندیشه، شماره 65، ص 178 و  تاریخ حکما و عرفا، ص 249]

چند نکته

این داستان، گویای جایگاه ممتاز حاج شیخ و حرکت آگاهانه ایشان را برای تأسیس حوزه علمیه به خوبی نشان می‌دهد. این حکایت، علاوه بر سند مذکور، یک سند دیگر دارد که آیت الله سیدمحسن خرازی در کتاب «روزنه‌ای از عالم غیبت» از آیت الله بهجت و ایشان از مرحوم آقای خوئی و وی از مرحوم نائینی نقل کرده‌اند. فارغ از عظمت حاج شیخ و بزرگان شیعه، متأسفانه این داستان نقل به معنا شده و چند خطا در نقل آن رخ داده است.

  1. ناقل اولیه این داستان دکتر سید حسن امین است، نه علامه سید حسن امین عاملی. دکتر سید حسن امین (زاده ۷ آذر ۱۳۲۷ در سبزوار) از اساتید دانشگاه است.
  2.  فرد دوم، «سید حسن فرید هزاوه‌ای اراکی است، نه سید حسن فرید گلپایگانی»
  3. این ماجرا در محضر مرحوم میرزای شیرازی بزرگ، صاحب تنباکو، رخ داده است، نه میرزا محمد تقی شیرازی مشهور به میرزای کوچک، رهبر ثوره العشرین عراق. زیرا مرحوم حاج شیخ در دوران نوجوانی همراه مادرش به عتبات می‌رود و به محضر مرحوم فاضل اردکانی می‌رسد. ایشان مرحوم حاج شیخ را با یک نامه به محضر مرحوم میرزای بزرگ معرفی می‌کند. مرحوم میرزا، حاج شیخ را به شاگردی خاص پذیرفته و به مادرشان هم می‌گوید که در اندرونی خانه به اهل خانه کمک کند. با توجه به کرامت مادر حاج شیخ، ظاهرا ایشان مسئول امور اندرونی بیت حاج شیخ می‌شود و بعضی از خاطرات میرزای بزرگ نیز راوی آن این بانوی بزرگوار است. به این صورت مرحوم حاج شیخ وارد بیت میرازی شیرازی بزرگ شده و به نوعی پیشکار یا شاید فرزند خوانده ایشان تبدیل می‌شود.

در حالی که مرحوم حاج شیخ در عصر میرزای دوم، حدود چهل سال سن داشته و مرحوم شیخ فضل الله از شاگردان برجسته میرزای بزرگ بوده و از لحاظ سنی از میرزای دوم هم بزرگتر بوده است.

اما اصل خاطره با اندکی حواشی این است:

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در 1332ق توسط یکی از مالکان عمده اراک (که علاوه بر نفوذ محلی نماینده مجلس شورای ملی هم بود) از عتبات به اراک دعوت می‌شود و هزینه زندگی ایشان را در اراک متقبل می‌شود. در آن شرایط مرحوم حاج شیخ، در مسجدی در اراک امامت جماعت داشت، و به علاوه، در مدرسه آقاضیاء هم به تدریس خارج فقه و اصول می پرداخت، اما روی هم رفته آن مرحوم در آن وقت در اراک از علما و فقهای طراز دوم محسوب می شد، چون در صدر کسانی دیگر چون آقا نور و آقای سلطان بودند. در همان سالهای دهه1330ق، چنان اتفاق افتاد که مرحوم حاج شیخ بیمار شد، و منهم به عیادت ایشان رفتم. یکی از ملازمین ایشان معمم بود، و دیگری که تاجری ورشکسته به نام میرزا مهدی بروجردی[1] بود که در خدمت ایشان بودند. پس از چند دقیقه طبیب محل (به نام دکتر فضل الله خان) به عیادت حاج شیخ آمد،و بعد از معاینه ایشان گفت: حال شما خوب است، اگرچایی و شتب [چپق] کم میل کنید. (حاج شیخ عبدالکریم، هم چایی و هم چپق بسیار صرف می کرد).... آنگاه دو نفر دیگر از روحانیون اراک، به عیادت حاج شیخ آمدند و با آمدن ایشان، حاج شیخ سرحال آمد، و شروع به نقل بعضی از خاطراتش کرد [حاج شیخ عبدالکریم گفت]:

در حجره یکی از مدارس عتبات عالیات در خدمت میرزای [محمد تقی شیرازی] کوچک نشسته بودم. مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری شهید هم با چند تن دیگر افتخار حضور داشتند. ناگاه مردی ژولیده از راه رسید که به جای عمامه، دستمال مانندی بر سر پیچیده بود، و قبایی کهنه و عبایی وصله خورده برسر و دوش داشت و هم پارچه ای به جای شال گردن بر گردن آویخته بود. کفشی پوشیده بود که از پارگی قیامتی بود و تخت نداشت. با رسیدن این مرد تازه رسیده، میرزا[ی کوچک] از جای جست و به تازه وارد آن چنانی، احترام گذاشت و تواضع کرد. آن مرد بنشست و با اشاره به حاج شیخ فضل الله نوری، از میرزا پرسید: آقا کیست؟ مرحوم میرزای کوچک فرمود: ایشان آقای حاج شیخ فضل الله نوری از علماءاند. تازه وارد خطاب به شیخ فضل الله نوری گفت: حاج شیخ فضل الله نوری نامی را در تهران بردار می زنند. نکند تو باشی؟ آن مرد، آن گاه به من اشاره کرد و از میرزا پرسید:

این کیست؟ میرزا فرمود: ایشان آقای حاج شیخ عبدالکریم یزدی است. مادرش در اندرون ما به کارهای خانه کمک می کند و خودش نیز شروع به درس خواندن کرده، و اکنون طلبه فاضلی است. آدم خوبی هم هست. تازه وارد، از من مسأله‌ای پرسید. من از فرط سادگی جوابی ندادم و اعتنایی نکردم. زیرا با خود گمان می کردم که این شخص فالگیر و کف بین است، و حاال می خواهد با این پرسش علمیت مرا هم آزمایش کند. نگاهی به او کردم، نگه کردن عاقل اندر سفیه، و لب فروبستم.

اما میرزا به خشم در من نگریست و خود بلافاصله در پاسخ پرسش آن مردعجیب و غریب فرمود:

علماء چنین می گویند. ... آنگاه آن ناشناخته مرد، دوباره متوجه من شد و خطاب به من گفت:بیرق ریاست تشیع را در قم بر دوش حاج شیخ عبدالکر یم یزدی نامی می گذارند، نکند تو باشی؟اهل مجلس همه به گونه ای ابهام آمیزدر من نگریستند. آن زمان، آن مرد ژولیده، از جای برخاست و عازم

رفتن شد. میرزا متواضعانه کفشهای آن چنانی این مرد ناشناخته را جفت کرد. او را به تمام و کمال بدرقه فرموده برگشت. آنگاه با من بسیار تغیر کرد و از سوء ادب من بسیار برآشتفه شده بود. آن وقت من پرسیدم: مگر ایشان که بودند؟ میرزا فرمودند: آخوند مالفتحعلی سلطان آبادی [پایان خاطره حاج شیخ عبدالکریم].

فرید اراکی ادامه می دهد: سخن مرحوم حاج شیخ که به اینجا رسید، آقا میرزا مهدی [بروجردی]تاجر ورشکسته که پس از تصیفه کارش، از ملازمین ایشان شده بود، گفت: آقا! قم بیست و چهار فرسنگ در بیست و چهارفرسنگ است، اراک تا قم به بیست و یک فرسنگ بیش نیست. شما سه فرسنگ آن سوتر اراک هم که باشید، هنوز در محدوده قم تشریف دارید و بحمدالله بیرق اسلام را بردوش می کشید. پس همین طور است.شما پرچمدار تشیع شدهاید و پیش بینی آخوند مالفتحعلی درست از کار درآمده است.حاج شیخ برآشفت و به او گفت: نادان خود تویی، به این حرفها امر بر من مشتبه نمی شود. من الان در اراک، ملای درجه دوم‌ام. چطور پرچمدار اسلام برای تمام شیعه می توانم باشم». [کیهان اندیشه، شماره65، ص178.)

 

 

 

[1]. عالم متقی آیت‌الله میرزا مهدی بروجردی (ره) به سال ۱۲۵۹ شمسی در خانواده‌ای مذهبی در بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش حاج میرزا محمود از اشراف منطقه بوده و به تجارت و بارزگانی اشتغال داشت.

ایشان تحصیلات خود را در حوزه علمیه بروجرد آغاز کرد و دروس سطح را تا حد خارج فقه و اصول در نزد اساتید برجسته بروجرد ادامه داد. پس از بروجرد به اراک رفت و هم‌زمان به تحصیل و تجارت اشتغال داشت و از درس آقا نورالدین اراکی (ره) استفاده می‌کرد. پس از آمدن حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) به اراک، در حلقه درس حاج شیخ در آمده و هماره ملازم حاج شیخ بود. در قم، حاج شیخ مهدی بروجردی(ره) رتق و فتق امور حوزه علمیه قم از سوی حاج شیخ (ره) به ایشان واگذار شد.

دکتر محمود بروجردی، داماد امام خمینی(ره)، نوۀ ایشان است.

 

 

 

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی